به گزارش همشهری آنلاین، متولد شهریور ۱۳۵۹ است و ۹۰درصد معلولیت جسمی دارد. به سختی سخن میگوید و مشکل حرکتی دارد. اما ارادهاش برای بسیاری از ما مثالزدنی است. هر کلمه را با تمام توان از زبان خارج میکند تا به ما بفهماند سخن گفتن، کاری که برای ما تا این اندازه آسان است، چقدر نظام پیچیدهای دارد. او آبروی امروزش را مدیون زیارت کربلا میداند و با کوششی تحسین برانگیز کلماتش را چنین ادا میکند: «هر فردی که واقعه عاشورا را درک کرده باشد، میفهمد که ابوالفضل(ع) کیست. امام حسین(ع) کیست؟ ابوالفضل چرا ابوالفضل شد؟ چرا بابالحوائج شد؟ »او واژهها را با تأمل بیشتری از پشت لبها به بیرون هل میدهد و ادامه میدهد: «سال اولی که رفتم کربلا به خاطر شفا رفتم و این غلط بود. من را دعوت کرده بود بروم زیارتش، برای پا بوسیاش، نه برای شفا. کسی که مهمان میشود، طلبکار که نیست. اگر عاشورا را درک کنیم به خدا شفا دادن برایشان کاری ندارد. »
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
نفسی میگیرد و ادامه میدهد: «سال اولی که رفتم کربلا، روز آخر فهمیدم که من از حضرت ابوالفضل(ع) یک چیز خیلی کوچک خواستم و آن شفاست. روز آخر گفتم غلط کردم شفا نمیخواهم به من عزت بده آقا و تا الان عزتش را داده. کسی که عزت میگیرد عزیز هم میشود. مثل یوسف پیامبر که در قعر چاه بود و شد عزیز مصر. امروز یک کلمه از این شعرها مال من نیست، متعلق به ابوالفضل(ع) است. به نام اوست و به کام من. »
معلمِ منجی یا منجی معلم!
عباسی از طریق دوستی در صدا و سیما به «علی معلم» دامغانی شاعر شناخته شده کشور معرفی میشود. این ماجرا به زمانی بر میگردد که معلم در صدا و سیما مسئولیت داشت. علی معلم، او را گام به گام با عالم شعر آشنا میکند. هر چند مهناز حسنی، شاعر، زیر پر و بال او را برای راه افتادن در عالم شعر میگیرد، اما ورد زبان او همنشینی با علی معلم است و بس. او هر چند امروز برای خود شاعری مستقل است، اما به گفته خودش، هزار راه نرفته دارد که باید برود. برای همین میگوید: «بزرگراه زندگی انتها نداره و هیچوقت تموم نمیشه. تا اونجا که در توان دارم میروم.» عباسی در ادامه میگوید: «از وقتی خودم را شناختم، خدا را شناختم. خدا یک لحظه از من جدا نشده و همیشه کنارم بوده. برای همین وقتی عزت امروزم را میبینم، خدا را شکر میکنم. »
پدر فداکار
هر چقدر هم برای پدر علیاکبر عباسی دل بسوزانیم، نمیتوانیم محبتهای او را درک کنیم و بفهمیم چه خدمتی برای تربیت فرزند معلولش کرده است. او میگوید: «علیاکبر بعد از ۲۱ سال زندگی با ما، یک روز آمد و گفت، میخواهم تنهایی بیرون بروم. راستش را بخواهید تا قبل از آن از خانه بیرون نمیرفت. از نگاهترحمآمیز مردم بدش میآمد. آن روز لباس تنش کردیم و پول توی جیبش گذاشتم و تا دم در بردمش. وقتی رفت پنهانی دنبالش کردم. دیدم رفت و چرخی میان درختان زد و با خوشحالی برگشت. » او در مورد درگیریها و تنشهای شخصیاش در زمان به دنیا آمدن علیاکبر چنین ادامه میدهد: «وقتی به دنیا آمد، زمین و زمان را به هم بافتم. تا مدتها با خودم درگیر بودم تا اینکه با حرفهای یکی از بستگان تلنگری خوردم و با خودم کنار آمدم. امروز وقتی علیاکبر را میبینم، خدا را برای داشتن چنین فرزندی شکر میکنم که هم تواناییهای خودش را باور کرده و هم عشق اهلبیت(ع) را در دل دارد. »
او یکی از کتابهای مورد علاقه علیاکبر را کتاب «هشتبهشت» سهراب سپهری معرفی میکند و میگوید: «از خواندن این کتاب سیر نمیشود. هم خودش میخواند و هم برای ما از شعر سپهری میگوید. علاوه بر این علیاکبر کتاب شعرش را به نام «ماورای سکوت» آماده کرده که بهزودی منتشر میشود. »
شعری از علیاکبر عباسی
گوش بکنید داره میاد
صدای ماه هاشمی
دستاتونو پنهان کنید
اومده عباس علی
لبای تشنه شو ببین
نمیذاره غم تو دلی
پهلوون پهلووناست
یکه سوار کربلاست
خوب میدونیم ما آدما
عباس شیر نینواست
قصه تیر و مشک آب
قصه عشق آشناست
یه غصه داره مشک آب
که زخمی تیر بلاست
شرمنده شد آب فرات
شرمنده لب تشنههاست
________________________________________________________
منتشر شده در همشهری محله منطقه ۲ به تاریخ ۱۳۹۳/۰۹/۱۹*
همشهری...
ما را در سایت همشهری دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان hamshahrionline بازدید : 57 تاريخ : چهارشنبه 31 خرداد 1402 ساعت: 11:33